نرگس و پسر خاله هاش
باز كن پنجره را من تو را خواهم برد ؛ به عروسیِ عروسكهای كودكِ خواهر خویش ؛ كه در آن مجلس جشن صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس صحبت از سادگی و كودكی است چهره ای نیست عبوس. كودك خواهر من ، در شبِ جشن عروسیِ عروسكهایش می رقصد كودك خواهر من ، امپراتوری پر وسعتِ خود را هر روز، شوكتی میبخشد. حمید مصدق امیرعلی پسر خاله بزرگته مامانجون که از اومدنت خیلی خوشحال شد. آخه خودشم منتظر یک مسافر کوچولو بود. گاهی دستت را می گرفت کنارت می خوابید. هروقت گریه میکردی یا گشنه ات بود و من پیشت نبودم، بدو بدو میامد پیشم میگفت نرگس بیدار شده یا گشنه اس یا گریه می کنه. یک بار برات جغجغه خرید و همش می خواست بده بهت که با هاش ...
نویسنده :
مامانی
13:24